اوااوا، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

هدیه اسمانی’اوای دلنشین زندگی,

اولین حرکت و بابایی

امروز یه روز جمعه اروم بود.١٧/٦/٩١.صبح که من وبابایی از خواب بیدار شدیم ,جلوی تلویزیون نشسته بودیم و داشتیم صبحانه می خوردیم که یه دفعه ای شما شروع به ابراز وجود کردی و شروع کردی به تکون خوردن. بابایی که دفعه اولش بود تکون های تو رو می دید همچین ذوق کرده بود که نگو. می گفت حسم به نی نیم چند برابر شده .خلاصه انقدر قربون و صدقه ات رفت که من داشت کم کم حسودیم می شد. رهایی ام که بالا توی اتاقش خواب بود و داشت خوابهای ناز می دید .و الا بابا جرات این کارها رو نداشت. الهی که هر دو تا تون سالم باشین و یار و یاور هم .   ...
7 آبان 1391

دخمل مامان ‘ ناز مامان

١٢/٥/٩١ بالاخره انتظار به پایان رسید . امروز با بابایی رفتیم و سونو انجام دادم. بعد از چند ماه بالاخره فهمیدیم که جنسیتت چیه. دکتر بهم گفت که  دخمل دارم. خیلی خوشحال شدم که خدا لطف کرده و یه دخمل دیگه بهم داده.البته بیشتر به خاطر رهایی ,که خواهر دار شده و تنها نیست. من خودم تنهایی رو تجربه کردم ,نمی خواستم دخملم دیگه تنها باشه. خدا رو هزار مرتبه شکر. هنوز تا اومدنت ٥/٣ ماه مونده.وای که چقدر سخته و دیر میگذره. توی این روزا فقط از خدا می خوام که تو سالم بدنیا بیایی.   ...
7 آبان 1391

تولد صدف

  امروز ١١/٣/٩١ دخملی عمو میثم بدنیا اومد.اسمشو گذاشتن صدف .من و بابایی و رهایی شب رفتیم بیمارستان و دیدیمش.خیلی ناز و عزیز بود. دلم می خواست جای خاله پونه باشم تا نی نیم به دنیا اومده باشه و کنارم خوابیده باشه. کی بشه این چند ماه زودتر بگزره و تو هم به دنیا بیایی. هنوز نمی دونم  دخملی یا پسملی.خدا کنه که هر چی هستی فقط سالم باشی. تا اومدنت لحظه شماری می کنم. دوستت دارم. ...
7 آبان 1391
1